عینک آفتابی رو چشمم بود...
حواسم پرت شد به ساپورت دختره، با صورت رفتم توی بغلش...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بیچاره تا اومد سرو صدا کنه، گفتم: ببخشید نابینام!
بیچاره بغض کرد، بعد بوسم کرد، دستمو گرفت از خیابون ردم کرد!!!
نخند یاد بگیر...
مهدی مکاری
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 12:52 ب.ظ