زندگی من

عینک آفتابی رو چشمم بود...
حواسم پرت شد به ساپورت دختره، با صورت رفتم توی بغلش...
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
بیچاره تا اومد سرو صدا کنه، گفتم: ببخشید نابینام!
بیچاره بغض کرد، بعد بوسم کرد، دستمو گرفت از خیابون ردم کرد!!!

نخند یاد بگیر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد