زندگی من

سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

-نمیشه!

چرا؟
...
-چون با عمو سهراب رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

سکوت

بابایی ما که عمو سهراب نداریم!

-چرا داریم. الآن پیش مامانه.

ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

-چشم بابا

چند دقیقه بعد

-بابا جون گفتم.

خوب چی شد؟

-هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا ت*** نمیخوره دیگه !!؟

خوب عمو سهراب چی؟

-عمو سهراب از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونطور خوابیده!

استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****0935نیست؟

-نه!

ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم

نظرات 1 + ارسال نظر
عیدت مبارک یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ http://tiny.tw/3i9H

بهــار ثانیـه ثانیـه مـی آید

و اینــجا کسی هست که به اندازه شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد