زندگی من


یادش بخیر با رفیقا پارسال داشتیم میرفتیم شمال بین راه یه سر رفتیم جمکران,
یه ویلچر یه گوشه افتاده بود کرممون گرفت بشینیم رو ویلچر,همینطور که مسخره بازی در میاوردیم رفتیم سمت مسجد,چشمتون روز بد نبینه بعد از 5 دقیقه ) رازو نیاز
( من حواسم نبود کجام از روی ویلچر بلند شدم برم پیش بقیه!که دیدم ملت یجوری نگام میکنن یه نگاه به خودم انداختم یه نگاه به ویلچر!تازه فهمیدم چه غلطی کردم
نامردا امون ندادن در برم فقط التماس میکردم با شلوارم کاری نداشته باشن,)
فکر کرده بودن شفا گرفتم( پیرهنمو تکه تکه کردن,آخرش طوری شد که با ویلچر تا هتل رفتیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد